فکر برتر در مشاوره روان شناسی

مواظب افـکــارت بــــــاش که گفتــارت می شود، مواظب گفتــارت بــــــاش که رفتـــارت می شود، مواظب رفتـــارت بــــــاش که عــــادتت می شود، مواظب عــــادتت بـــــاش که شخصیتت می شود، مواظب شــخـصیتت بــــــاش که سرنوشتت می شود.

فکر برتر در مشاوره روان شناسی

مواظب افـکــارت بــــــاش که گفتــارت می شود، مواظب گفتــارت بــــــاش که رفتـــارت می شود، مواظب رفتـــارت بــــــاش که عــــادتت می شود، مواظب عــــادتت بـــــاش که شخصیتت می شود، مواظب شــخـصیتت بــــــاش که سرنوشتت می شود.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

۱۳ اسفند۲۱:۵۳
بسم رب الزینب(س) و الشهدا و الصدیقین  

من واقعا نمی دونم چه جوری می خایم قیامت تو چشمای امام نگاه کنیم ؟! بگیم ما با معرفتا چی کار کردیم با میراثش؟! تا حالا مادر شهید رودیدی؟؟ تا حالا حس یه مادرکه بچه اش رو تکه تکه بر گردونن لمس کرده ای ؟؟ دیدی یه مادر شهید با عکس پسرش حرف بزنه؟!!

دیدی یه مادر شهید استخونهای جوان قد بلندش رو بغل کنه و باحسرت بگه پسرم روزی که برای اولین بار بغلت کردم از الان سنگین تر بودی؟!! دیدی یه مادر شهید هر وقت جوانی رو همراه با مادرش می بینه  نگاهش رو تا اونجایی که چشم کار می کنه دنبالشون بدرقه می کنه و اشک از چشماش می ریزه؟!! دیگه کسی نیست دست پدر پیر شهدا رو بگیره و بیاره اون ور خیابون!!! راستی ما کاری برای این مادر ها و پدر ها و شهداشون نکردیم اما هرچی از دستمون میومد کردیم تا فراموش بشن اکثر شهدای ما جوان بودند جوان های ما چه طوری حق این شهدا رو ادا کردند؟!! حق مادر شهدا را چه طوری ادا کردیم ؟!! تاحالا با دیدن بچه یه شهید حس کردی اگر بابا نداشتید چه می شد؟!! تاحالا بچه یه جانباز قطع نخایی رو دیدی که نمی دونه بقل بابا چه مزه ایه و آرزو داره برا یه بارم شده بابا شو تموم قد ببینه نه روی صندلی؟!! تاحالا بچه یه جانباز شیمیایی رودیدی که صدای باباش رو همیشه با سرفه شنیده و آرزو داره برای چند ساعت  هم که شده باباش سرفه نکنه و بتونه براش از بچه گی هاش بگه!!! هروقت رفتی بقل بابات و با مهربونی صورتد روبوسیده فکر کردی اگه الان بابات دست نداشت چه طوری می تونست اینقدر قشنگ و مهربون نوازشت کنه؟!! ما بنا نبود اینجوری بشیم !!! مابنا نبود به شهدا جاخالی بدیم!!! مابنا نبود جانبازانمون روخونه نشین کنیم!!! خونشون رو مفت بفروشیم !!! نفت هم گران شده!!! خانه هم گران شده!!! نان و... همه و همه گران شدند!!! فقط خون ارزان شده!!!خون شهدا ارزان شده!!! شهدا فراموش شدند!!!طفلکی بچه های شهدا!!! وقتی مارو می بینند چقدر جای خالی باباشون رو بیشتر حس می کنند!!! عجب روزگاری شده!!! جوان های زمان طاغوت شدند شهید همت /باکری / خرازی و... اماجوان های زمان انقلاب شدند اکس خور !!! اکس فروش!!! کراکی!!! فشن و... عجب جوان های با غیرتی ابرو گرفته !!! مدل های سر و صورت جدید و 2014 پاچه های شلوارها  بالا تا... دیگه چی می خواستند شهدامون!!! دیگه اسم خیابان هامون  هم داره خود به خود عوض میشه!!! خیابان مواد فروش ها!!! قرص فروشها!!! خیابان...!!! انگاری اونا از یه سیاره دیگه ای بودند!!! از یه عصر دیگه اونا فهمیدن این دنیای پوچ جای موندن نیست اونها مال اینجا نبودند!!!اینجا مال ماها هستش که موندیم محکم بچسبیم به زمین که آسمون مال ماها نیست!!! می گفتند نذارید امام تنها بمونه... ما جوانهای امروزی ما جوانهای انقلاب کاریکاتور امام رو کشیدیم!!! گفتند خواهرا... بعد از ماهم حجاب شما بهای خون ما هستش!!! ما هم عمل کردیم و اصلا بی حجاب نشدیم!!! همه حرفایی که میگن دروغه!!! اصلابی حجاب نیست توی شهرهای ما اینهایی که دارن راه می رن و اون شکلین عروسک هستند !!! سارا و دارا هستند!!! یا باربی های تازه مسلمون شده هستند!!!خوب عروسکم خوشگلش خوبه هرچه خوشگل تر مشتریش بیشتر اینطورنیست!!!  به کجا رهسپاریم  با سری بلند و سینه ای ستبر روی خون شهدا داریم پا می زاریم و ککمون هم نمی گزه دست مریزاد خدایی خیلی با معرفتیم خیلی خیلی خیلی .....!!!

 

خدایا به آبروی اهل بیت (ع) به دل شکسته مادر و پدرهای


  شهدا حق امام و شهدا رو به ما حلال کن

پاور پوینت های مذهبی و دینی !!!


محسن بازرگان | ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۳
۱۳ اسفند۲۱:۵۱

 

 

 
 
10 قانون شهید علمدار ...
سیدمجتبی برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر 25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند. او در عملیات کربلای 4و 5 نیز حضور داشت. در کربلای 8مجروح شد و مدتی بعد به جبهه بازگشت و در عملیات کربلای 10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت شرکت نمود.
محسن بازرگان | ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۱
۱۳ اسفند۲۱:۳۴
 ماجرای بوسه و اشگ ننه علی پای پله هواپیمای سی - ۱۳۰ در دوران جنگ  واقعیتی است که هر گاه یاد این ماجرا می افتم موهای تنم سیخ شده و اشگ امانم نمی دهد ... شاید باور نکنید خیلی وقت است تصمیم داشتم این خاطره رو بنویسم .. اما از ترس این که قادر نباشم همه ان حس و حالی که آن روز با دیدن ننه علی و اعمالی که انجام داد رو به خوبی تشریح کنم ، هر بار پشیمون شده و به سراغ خاطره دیگری می رفتم ... بله دوستان ماجرایی که آن روز در انتهای باند مشهد شاهدش بودم ، تا پایان عمر هرگز فراموش نمی کنم .. اعتراف می کنم من ان روز خدای را اون جا دیدم ... انسان در دوران عمر خود گاهی با صحنه هایی مواجه می شه که برای لحظاتی فراموش می کنه  کی هست . کجا ایستاده و چه می کند !؟‌ شاید باور نکنید این ماجرا اغلب جلوی دیدگانم می آید و با یاد آوری آن حس عجیبی می یابم .. و باورم می شه که خداوند از روح خود به کالبد انسان دمید ...
محسن بازرگان | ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۳۴
محسن بازرگان | ۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۳:۱۹